˙·٠•♥•٠·˙تنهایی ارمیتا˙·٠•♥•٠·˙

˙·٠•♥•٠·˙تنهایی ارمیتا˙·٠•♥•٠·˙
¸.•*✿*•.¸♥ ÞʊяЄ しѲ√乇 ♥¸.•*✿*•.¸

"تنهایی"یعنی:خیلیا در حدت نیستن

سه شنبه 8 مرداد 1392 | 16:1 | ♥ ارمیتا ♥ |


کســــی چهـ  میـــــداند کهـ امـــــروز چند بار فــــــرو ریختمــ

از دیدن کســــی کهـتنهــــــا لباسشـ  شبیهـ  تــــــــو بود...

یک شنبه 9 تير 1392 | 22:16 | ♥ ارمیتا ♥ |


دااشتن یه دوست خوشتیپ و باحال باعث افتخاره …

خوشحالم که باعث افتخارتونم عزیزانم !

راستی می دونین فرق من با برف چیه ؟

برف میاد و به زمین می شینه،ولی من همین جوری هم به دل میشینم

آخه آدم انقد تو دل برو؟!!

یک شنبه 9 تير 1392 | 22:13 | ♥ ارمیتا ♥ |


خاطراتت صف کشیده اند !

یکی پس از دیگری …

حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !

و من …فرار می کنم

از فکر کردن به تو

مثل رد کردن آهنگی که …

خیلی دوستش دارم خیلی !

دو شنبه 16 ارديبهشت 1392 | 21:16 | ♥ ارمیتا ♥ |


 پاهایت را بگذار اینجا…

درست روی قلبم…

ببخش مرا …

چیز دیگری نداشتم که فرش قدومت کنم …آ

هسته قدم بردار اینجا…

تارو پود این فرش قرمز پر از گل احساسم است…!

دو شنبه 16 ارديبهشت 1392 | 21:15 | ♥ ارمیتا ♥ |


 بـا ایـن شـراب هـامـسـت نـمـی شـوم دیـگـر

بـایـد دوبـاره سـراغ چـشـم هـای تـو بـیـایـم !

دو شنبه 16 ارديبهشت 1392 | 21:11 | ♥ ارمیتا ♥ |


يه نيمكت تنها...

يه شعله ي خاموش...

يه لحظه يك رويا...

من و تو در آغوش..

.يه يادگار از عشق...

رو تن درخت پير...

يه قصه ي كوتاه..

.اي واي از اين تقدير...

بگو منو كم داري...بگو

.بگو كمي غمي داري...بگو.

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 | 13:16 | ♥ ارمیتا ♥ |


 چه شباهت عجیبی بین ماست من "دل شکسته ام"

 

و تو "دل" شکسته ای

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 | 13:15 | ♥ ارمیتا ♥ |


آري آغاز دوست داشتن است.

گرچه پايان راه ناپيداست.

من به پايان دگر نينديشم

.كه همين دوست داشن زيباست.

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 | 13:10 | ♥ ارمیتا ♥ |


  زندگي سايه اي است لغزان، بازيگري بي نوا،

كه بر صحنه مي خرامد، و مهلت خود را با دلهره مي گذراند،

 

و ديگر خبري از او نمي شود؛ زندگي داستاني است

پر شور و غوغا، اما بي معنا،

كه ابلهي روايت كرده است!

 

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 | 13:10 | ♥ ارمیتا ♥ |


 دیدی آخر منو  لمس کردی ؟

ولی حیف که سنگ قبرم احساس نداره !

شنبه 14 ارديبهشت 1392 | 20:37 | ♥ ارمیتا ♥ |


چه سخت است با بغض بنویسی با خنده بخوانند

شنبه 14 ارديبهشت 1392 | 20:31 | ♥ ارمیتا ♥ |


دیدگانت را نبند

 نگاهت را ندزد

، تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم از گوشه ی چشمانت تلاوت می شود

جمعه 13 ارديبهشت 1392 | 22:17 | ♥ ارمیتا ♥ |


 بعضی وقتها هست که دوست داری یکی کنارت باشه ...

محکم بغلت کنه ...
 
کنارش اشک بریزی تاسبک بشی ... 
 
باهاش دردودل کنی ...
 
بعد اون نفر آروم تو گوشت بگه:دیوونه چته؟؟؟من که باهاتم!!
جمعه 13 ارديبهشت 1392 | 22:10 | ♥ ارمیتا ♥ |


در خــآطری که تویی ،

دیگران فرامـــوشندبگذار در گوشت بگویمــــ

" میـــخواهمتـــــــــــــ "

این خلاصـــهـــ تمامــ حرف هـــآی عاشقانـــه دنیاستــــــــ

جمعه 13 ارديبهشت 1392 | 20:45 | ♥ ارمیتا ♥ |


 
 
من چقد خوشبختم که به او دل دادم 
بی هراس و تردید ، باورش می دارم
 
چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد
گله هایی می کرد که توانم کم کرد
 
دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد
که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد
 
آن همه شادابی ، از وجودش دست شست
نا امیدی و درد ، روح او را آشفت
 
گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی
حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی
 
یعنی او تا این حد به دل من دل بست
که به روی هر کس راه عشقش را بست
 
حاصل این دوری ، باور قلبم بود
قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود
جمعه 13 ارديبهشت 1392 | 19:55 | ♥ ارمیتا ♥ |


سالها...
 
پنهانت کرده بودم
 
در سبزینه آن گیاهی که در
 
کالی احساسم روئیده بود
 
احساسم را کشتم
 
در هیاهوی نوبری بلوغ
 
و دچارت شدم در ناهوشیاری تنم
 
خواستنم ریشه در ابدیت داشت
 
سالها...
 
من ندانستم تو
 
عشق از " گلشن امروز " میخواهی
 
و بودن از " خوشه الان " میچینی...
جمعه 13 ارديبهشت 1392 | 19:53 | ♥ ارمیتا ♥ |


 

تـو چـه میفـَهمی از روزگـآرم..

از دلتـَنگی ام،

گـآهی بـﮧ خـُدا الـتــمـآس میکُنــَمخوابــَت را ببینــَم

میفـَهمی

فقـط خوابـــَت را...

جمعه 13 ارديبهشت 1392 | 10:35 | ♥ ارمیتا ♥ |


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد